رهاییی

دل نوشته
آخرین مطالب
  • ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۲۹ فصل سوم
  • ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۵۳ تلخ نوشته
  • ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۵۰ تکرار !!!
  • ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۶ دل نوشته
  • ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۷ سردرگمی ...
  • ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۱۶ ماه رجب
  • ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۱۹ دل تنگ
  • ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۵۱ لوس
  • ۲۹ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۴ امید...
  • ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۹ دوست داشتن


  • رهاییی

    دل نوشته


    ۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

    سلام 

    انگار امتحان نهایی خداست این روزا!!! 

    روزای سختی رو پشت سر میزاریم خیلی سخت ... انگار ادم نباید تو دلش یکم خوشحال بشه ... این روزا برعکس هفته ی قبل بدترین روزهای خونوادمونه ... شاید از اول زندگیم هیچ وقت اینقدر طعم تلخی رو خونوادم‌نچشیده بودن ... چند روز پیش پدر و مادرم و منو و فاطمه باهم گریه میکردیم !! خیلی سختمه پدر و مادرم غصه بخورن ... اتفاق های عجیب و غریبی افتاده ... که دوست ندارم درموردش بنویسم ... ولی اینقدر حال روحیم بهم ریخته بود احساس میکردم باز اون افسردگی بعد رفتنت باز برگشته تمام حالات قبل رو داشتم ... و اونقدر از نظر روحی خراب بودم که تا حد انکار خدا رفته بودم ... ولی خدا بدجوری هست ... اتفاقی ادمی به پستم خورد و خیلی خیلی حرف زد باهام حال روحیم خوبه و بهتره ... و نمیدونم این روزا برای خونوادم تموم میشه ولی تصمیم گرفتم دیگه نق نزنم و گله و شکایتم نکنم از خدا ... دیگه میخوام کنار بیام ... هرچند اشک های مادرم و فاطمه و بابام اتیشم میزنه ... ولی باید بگم خدا میخوام یبارم تو زندگیم شده بهت اعتماد کنم ... امیدوارم بلز زیر قولم نزنم ... ولی خدایا کمکم کن باورت کنم ... تقریباباید اعتراف کنم تا اینجای زندگیم هرچی خدا خدا کردم دروغ گفتم ... و هر چی گفتم خدا بزرگه باور نداشتم خدا بزرگه ... و باید بگم من نبودم برای خدا که خدا برای من باشه ... 

    واقعا دارم از ته دلم اعتراف میکنم ... و چه اعتراف سختیه ... دارم از ته دلم میخوام که خدا رو قبول داشته باشم حتی با تمام بدبختیا ... هر چند مدام شیطون های درونم میگن خدا نیست خدانیست ...ولی میخوام باورت کنم حتی اگر من بدبخت ترین ادم این دنیا باشم ...

    خخ حرفام شاید خیلی برات چرت وپرت باشن ولی حاصل جنگ های درون من هستن ...تو که رفتنی و نیستی و نمینویسی .. اصراری به بودنت ندارم چون بودن ادم ها زوری فایده ای نداره ..‌ خیلی دارم با خودم کلنجار میرم وبلاگم باشه یا نباشه .. فعلا که مینویسم .. تا ببینم کی میزنه به سرم و دیونه میشم ... ولی امیدوارم این روزا خوب باشی و روزای اخر سال خوبی داشته باشی و سال جدیدت با ذوق و شوق برات باشه ...

    امام زاده کنار خونت رفتی  برای خونوادم دعا کن ... خیلی خیلی دعا کن ... 

    رهایی...
    ۲۹ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    سلام 

    الان که دارم می نویسم اشک هام داره می ریزه ... 

    تقصیر خودمه ... رفتم یکم از پیاهای قبلمون‌ مونده بود رو میخوندم دلم گرفت ... 

    نمیدونم چطورمه ..‌ واقعا نه میدونم چطورمه نه میدونم چی میخوام از زندگی ... 

    فقط میدونم حالم خیلی تعریفی نداره ...

    این روزا روزهای خوبیه برای خونواده ما ... مخصوصا برا فاطمه ... خیلی خیلی شوهر خوبی داره اونقدر براش خوشحالم که حد نداره ..‌ فاطمه دختر پاک و خوبیه ... حقش بود این زندگی خوب ... حرف زدناش و پیام بازیاش یاد خاطره روزای تو رو برام زنده میکنه ... همیشه ارزو داشتم فاطمه خوشبخت بشه ... و الحمدالله .. هست ...

    و اتفاق دیگه ای که این روزا حال خونوادمون خوب کرده ... قضیه عضو کوچیک خونواده اس که بلخره بعد۶ سال ... داره میاد ... 

    و منم حالم الحمد الله خوبه  فقط گاهی بی هوا بغض میکنم ... که اونم دیگه عادی شده برام  عادت کردم بهش !!!

    روزای پر استرسی رو پشت سر میگذرونم هیچ راه فراری دیگه ندارم و باید خیلی خیلی جدی تر به ازدواج فک کنم ... بعد استخدام شدنم خیلی وضعیت خواستگارا فرق کردن ... ولی چه فایده ... حتی فک کردن بهشون ازارم میده ... خونوادم دیگه دارن اعصابشون از دستم بهم میریزه !! والا خودمم همینطور ... 

    خلاصه همینجور نوشتم که بدونی یادم مونده باید بنویسم ... و بدونی بیادتم ...

    #یادگاری 

    برای ادمی که طعم عشق رو با اون تجربه کردم#ولنتاین 

    رهایی...
    ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    سلام 

    راستی راستی باورم شده خیلی چیزا ...

    خخ الان که باید بگم سایتون سنگین شده اقا ...

    نه‌مینویسی نه میخونی نه هستی ..‌..

    واقعی تو افق محو شدیا 😉

    این روزا حال همه قاطی پاطیه ... مث حال من ... 

    دلم میخواد یجا تنها باشم تنها گریه کنم ‌‌‌... هیشکی دورم نباشه ... 

    یکم حالم نسبت به روزای قبل بهتر شده .. یکی دوهفته پیش در حد انکار خدا رفته بودم خخ حسابی خل وچل شدم ولی الان بهترم با خدا زدیم تو صلح واشتی ... البته خدا همش اشتیه من خیلی اوضام خراب شده  نق نقو شدم بدجور  

    بیخیال دیگه این روزام میگذره ! 

    روزای خوبم میاد بلخره ...

    راستی من باز دارم عمه میشیم😉🤪

    البته هنوز اولاشه!

    تو که زدی تو فاز ننوشتن و تو حال خودت چرخیدن ... ولی دعام کن حسابی اوضام خرابه ...خیلی محتاجم ... امام زاده ام رفتی یادم کن ... یه ذره بنویس دیگه ... برا من ننویس همینجوری برا خودت بنویس ... 

    رهایی...
    ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    سلام 

    امشب خیلی دلم برات تنگ شده ... 

    دوست داشتم بیاد دیونه بازی های قدیم زنگ میزدم بهت ساعت ها باهم حرف میزدیم ... 

    انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده انگار نه انگار دوسالی دیگه از هم دور شدیم ..انگار نه انگار عوض شدیم و راهمون از هم دور تر ... 

    و انگار نه انگار که ادم دیگه ای تو زندگیمون باشه ... 

    تو بگی زهرا ...‌من تو دلم ذوق کنم بگم جونم بگو ... تو هم بکی هیچی ... 

    خخ یادش بخیر زنگ میزدی چیپس میخوردی حرص منو در میوردی ... البته تو یه خورده بی معرفت بودی من یه خورده عاشق تر و ساده تر! 

    یاد شبایی دعوا میکردیم من تا صب گریه میکردم صبح چشمام پف کرده ... بعضی موقع ها دعوا میکردیم موقعی همه خواب بودن من میرفتم جلو اینه گریه کردن خودمو نگاه میکردم ..‌خل چل بودیما!!!

    ولی لحظه های باحالی بود دیگه... 

    الان که فک میکنم میبینم چقدر عوض شدم ...و چقدر اون موقع بچه بودم!

    خلاصه اینکه دلم هواتو کرده ... 

    بی معرفت یکم بنویس ... البته اگه میبینی برا زندگیت بده ننویس دیگه من نمیخوام تو این اوضاع منم بشم اتیش معرکه !!! 

    اگه حال داشتی بنویس امشب یه چیزی اخه دلم تنگ شده!

     

    رهایی...
    ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    سلام 

    این روزا حال نوشتن نداشتم و ندارم ... 

    حال روحیم کمی تا قسمتی قاطی پاطیه...

    یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه تهران و قم بودم ... فک میکردم بیام قم حالم خوب میشه البته بهتر شد ولی خوب نشد ... خیلی وقت بود قم نیومده بودم دوسالی بود فک کنم ... نمیدونم چرا هرچی دعا میکنم نتیجه خاصی نداره ... 

    این روزا بدترین روزهای اعتقادی زندگیم رو دارم ... باورم به همه چیز خیلی خیلی کمرنگ شده ... انگار دیگه باور ندارم خیلی چیزا رو ... انگار حرفای بقیه بد جوری روم اثر گذاشته ... احساس میکنم خراقانی شدم ... و همه اعتقاداتم یسری خرافاتن که باورشون کردم ....هیچ وقت تو زندگیم فکر نمیکردم به این  نقطه برسم !!!

    هیچ وقت فکرشو نمیکردم باید خیالت بکشم که رفتم فاطمیه مراسم!!!

    هیچ وقت فک نمیکردم باید پنهانکی برم خودمو پچسبودم به ضریح حضرت معصومه و اشک بریزم و تو دلم فک کنم اینا ساخته ذهنم هستن!!!

    روزای بدی رو پشت سر میزارم ... از خدا میخوام نشونی برام بفرسته  تا باورم قوی بشه ولی انگار خدا هم قطع امید کرده ...

    وقتی فکرشو میکنم که چقدر دعا کردم چه مشهد چه قم که خدا راهی رو جلوم قرار بده ولی زندگیم تکون نمیخوره ... بیش تر اعتقاداتم ضعیف میشه ... همیشه با خودم میگم خدا گفته دعا کنید استجابتتون کنم پ استجابت کجا بوده همیشه حرفای بقیه توذهنم میچرخه که تا کی میخوای خودتو گول بزنی با این حرفا!! من بارها مشهد پنجره فولاد دعا کردم خواستم ازشون ولی انگار نه انگار ... یا من خیلی ادم بدیم که این صورت باید میگفتن فقط خوبا بیان سمت ما که منم تکلیفم رو بدونم یا اینکه بگن دعا نکنید نه اینکه همیشه اینجوری باشه که حتما مصلحت نیست!!

    خلاصه میدونم الان تو دلت برام متاسف شدی با اعتقادات جدیدم!! ولی تو رو به مادرت دعام کن ...

    یه دلیل دیگه ای هم کم مینویسم اینکه نمیخوام باعث زندگیت باشم میدونم دردسرهای زندگیت زیادن ولی ان شالله روزای خوب برسن ...

    خیلی فکرم مشغوله بدجور !! دعام کن 

     

    رهایی...
    ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    سلام علیکم ..‌.

    امروز پنج است انگار ... و من تعطیلم ....

    از صب خونه یکم درس خوندم ... اصلا تمرکز ندارم که ندارم ...

    فقط فقط انگار کتاب جلوم بازه ... دوست ندارم اینجوری باشه ...ولی چاره ای  نیست ...یکم این سردرگمی ها باید بگذره ... تقریبا ذهنم ایقه درگیر یه مسائلیه که کلهم تو فکر و خیال خودم میگذرم ... دلم میخواست یه جایی بود میرفتم هیات یکم حال و احوالاتم بیاد سرجاش ...

    تو هم که انگار بدجوری احوالاتت بهم ریخته است خدا کمکت کنه این روزا برات بگذره و روزای خوب وخوش برسه ‌... 

    امروز اینجا بارون امد ... ارووم ارووم ... نم نم ولی خیلی خیلی قشنگ بود ... هوا سرده ولی خوبه .... تازگیا دارم عاشق زمستون میشم ... اندر تغییرات منه دیگه ... 

    دیگه اینکه دعا کن برام از اشفته حالی در بیام منم دعات میکنم زیاد ان شالله خدا همرات باشه تمام لحظه ها ....

    رهایی...
    ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

    سلام 

    به خدا این دفعه لجبازی نمیکنم !!!😐

    نمیدونم چی بنویسم اخه ... روزها تکراری شدن صب میرم مدرسه ... بعدم میخوابم بعدم درس میخونم دوباره صب روز بعد ...همین تکرار میشه!!

    دیشب اینجا بارون امد ... خیلی قشنگ خیلی تند خیلی با دونه های بزرگ ... صبح زود ایقد هوا خوب بود که حد نداشت ... همین جور بارون امد که رفتیم مدرسه ... 

    دیگه بارون قطع شد ... وسط کلاس دیدیم داره برف میاد...‌ ایقد خوشکل بود که حد نداشت ... دونه های برف خیلی خیلی بزرگ و ایقد باحال بود راستش تا حالا هیش وقت اینقدر برف به این قشنگی رو ندیده بودم ... ولی یه ساعت بعدش قطع شد و افتاب شد😐😐😐

    و اینکه امشب دل درد گرفتم  حالت تهوع گرفتم خواب نمیرم ... خواب میرم ولی میپرم هعی از خواب ... فردا صبح هم باید برم مرکز مشاوره ... اونجا درمورد رشته معماری با بچه ها حرف بزنم ... 

    احتمالا کلش خواب باشم سرکلاس ... 

    و خبر بعدی اینکه هفته دیگه احتمالا بیام قم ... یکی دو روزی و شاید یه سری بیام بازار تهران شایدم نیومدم فعلا در حد حرفه !! 

    و اینکه قوی باش روای سخت میگذره ... بعدم خوشبحالت تهران چقدر برف امده بود دلم حسابی سوخت ... 

    مراقب خودت باش ... حواست به خودت باشه ... ادم یبار زندگی میکنه ... یبارم باید روی زندگی رو کم کنه😉

    شبت بخیر ❤

    رهایی...
    ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر