رهاییی

دل نوشته
آخرین مطالب
  • ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۲۹ فصل سوم
  • ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۵۳ تلخ نوشته
  • ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۵۰ تکرار !!!
  • ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۳۶ دل نوشته
  • ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۷ سردرگمی ...
  • ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۱۶ ماه رجب
  • ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۱۹ دل تنگ
  • ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۵۱ لوس
  • ۲۹ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۴ امید...
  • ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۹ دوست داشتن


  • رهاییی

    دل نوشته


    چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۳۶ ب.ظ

    امشب مینویسم 

    نوشتن طبق معمول همیشه باعث ارامشم میشه ... من کانال و گروه ... جای دیگه ای رو ندارم برای نوشتن ... و فقط فقط اینجامی نویسم ... ذاتا اعصاب مصاب تو گروه فعال بودن و چت کردن با دوستاممم ندارم ... ایستاگرامم هیش خبری نیس ... 

    دیگه میشه پناهگاهم اینجا ... 

    نمیدونم اگه اینجا رو هم ببندم دیگه کجا برم ... 

    روز اولی پیام دادی انچنان ذوق کردم کلا کتابمو بستم و گوشیمو نگاه میکردم بس خوشحال شده بودم ... نمیدونم چرا واقعا ... 

    همیشه قبل که تو وبلاگت کم مینوشتی به خودم امیدواری میدادیم که نه مینویسه فقط الان که کم مینویسه شاید میخواد تو وابسته نشی ... وازاین حرفا ...

    وقتی پیام دادی خوشحال شدم که دلش تنگ شده مثل من ... و یکی دوروز گذشت هر روز هر روز حالم بدتر میشد ... هعی دنبال یه راهی بودم بتونم یکم کنارت راحت باشم بتونم یه خورده حرف بزنم یه خورده از اتفاقا حرف بزنم ... ولی هر دفعه نمیشد ... نمیشد دیگه ... کنارت حس امینت نداشتم ... نمیدونم ولی درست فک کردم یا فک نکردم ... ولی الویت زندگیت من نبودم ... نه اینکه الویت اول که هیچی الویت اخرم نبودم ... همه چیز طبق روال و نظرت پیش میرفت هر کاری تو دوس داری هر وقت تو وقت داشتی هر وقت تو حوصله داشتی هر وقت تو میخواستی حرف بزنی ... اصلن منی توش نبود ... اگه من میخواستم پیام بدم قاطیش همه کار میکردی ... حرف میزدی پیام میدادی و اشپزی میکردی تلویزیون میدی با دوستت حرف میزدی ... تصویری حرف میزدی ... مگر موقع هایی که خودت میخواستی باشی که بودی ... هر دفعه امدم که باشم دیدم نه اصلا زهرا کجا بود .. زهرا کی بود !! 

    نمیدونم دیگه شایدم اشتباه میکنم ... 

    ولی تیر دوسال پیش که رفتی تقریبا میشه بگی نابود شدم اون روز به خودم قول دادم محکم باشم ... به خودم قول دادم تلاش کنم به خودم قول دادم کسی نتونه دیگه نابودم کنه ... یادمه خودمو چقدر سرگرم میکردم که فک نکنم ... ولی اخر شب دیگه هیش کاری ازم بر نمیومد ... ساعت ها خواب نمیرفتم و فک میکردم ... بعضی شبا تا صبح گریه میکردم ... ولی اون روزا گذشت دیگه ... قلب من اون روزا شکست بدم شکست ... اون قلبه هیش وقت خوب نشد ... حتی توی خوشحال ترین روزا هم خوب نشد واقعا حرفام شعار نیس ... شاید متوجه حرفام نشی باز بزنی به خنده و شوخی ... ولی اون دله دیگه خوب نشد ... حالا با هر ناراحتی باز انگار تمام خاطرات قبل بروزرسانی میشه ...و این کار به عمد نیس ... 

    نمیدونم با این همه سال که گذشته هنوز فرق داری برام ... واقعی نمیدونم چرا جلوت کوتاه میام نمیدونم بهت چرا چشم میگم ... نمیدونم وقتی میگی حرف بزنیم بدترین شرایط جم جور میکنم حرف بزنم باهات ... یه اخلاقایی داری خیلی برام خوشایندن ... خیلی خوشم میاد ازشون ... ولی اخلاقای بدتم زیاده دیگه!! نمیدونم ولی خیلی لجباز شدی ... انگار همه چرت وپرت میگن فقط تو درست میگی ... 

    ولی با این همه حال این چند روز سعی کردم راهی پیدا کنم برای کنار هم موندمون ولی نشد ... حالا شاید به قول تو من قیافه گرفتم و معلم شدم و کلاس اِفه برات میگذاشتم و شایدم من هیش وقت الویت توونبودم که حس مهم بودن رو به بهم بدی و من یکم کنارت اعتماد بنفس بگیرم ... 

    یه اعترافی بکنم ... من هیش وقت نتونم کنارت اعتماد بنفس داشته باشم .‌‌‌‌‌.. احتمالا ضعف منه دیگه ... همیشه الان یا قبل سعی کردم کنارت جلب توجه کنم ولی همیشه با خنده و شوخی تو روبه رو بودم‌... شاید خودم زیادی حساس شدم ... 

    روز اول بهت گفتم هیچ حرفی در مورد بقیه باهام‌نزن و فقط فقط در مورد خودمون بپرس تو فک کردی دارم برات کلاس میزارم‌.... ولی من مغزم داره میترکه بس که به مشکلات فک کردم دیگه نمبخواستم‌کنار تو هم باز حرف بدبختیای این روزام بشه ... هر چند یکم‌ صبر میکردی اینقدر از اون روز صد بار نمیگفتی من خودم برات تعریف میکردم ولی اونقدر بی اعصاب جبهه میگیری به همه چیز که ادم ترجیح میده فقط سکوت کنه ... و بگه نه بابا برا چی ناراحت بشم ... 

    ببخشید اینقدر نوشتم ... و ببخشید نتوستم بیش تر بمونم  و درک کنم !! 

     

    رهایی...

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی